انواع شفاعت
پروتستانها به طور کل شفاعت طلبيدن را انکار میکنند، خواه از مريم عذرا، خواه از فرشتگان و خواه از قديسين. ايشان دليل نفي خود را بر اين گفته يوحناي رسول يعني: «شفيعي نزد پدر داريم يعني يسوع مسيح پارسا[1]»، و نيز کلام پولس رسول: «زيرا تنها يک خدا هست و بين خدا و آدميان نيز تنها يک واسطه وجود دارد يعني آن انسان که مسيح يسوع است[2]» قرار ميدهند.
(1) در حقيقت، فرقی اساسي میان شفاعت مسيح و شفاعت قديسين وجود دارد: شفاعت مسیح شفاعت کفاره است …
مسیح خداوند براي آمرزش گناهان ما شفاعت ميکند، چراکه او خود کفاره گناهان ماست که به عوض ما جريمه گناهان ما را پرداخت. پس شفاعت او به اين معناست که به پدر ميگويد: «تقصيراتشان را به حساب مياور زيرا که من گناه جميع ايشان را بر خود نهادم[3]».
از اين رو، وي همچون يک واسطه بين خدا و آدميان ايستاده است؛ يا بهتر بگويم، او تنها واسطه ميان خدا و آدميان است؛ او به پدر، حق اجرای عدل الهی را عطا کرد، و به مردم، آمرزش را عطا نمود، با مرگ خود که همچون کفاره گناهان ایشان بود.
مقصود یوحنای رسول نیز همین بود آنگاه که گفت: «اما اگر کسي گناهي کرد، شفيعي نزد پدر داريم يعني يسوع مسيح پارسا. او خود کفاره گناهان ماست، و نه گناهان ما فقط، بلکه گناهان تمامي جهان نيز[4]».
در اينجا، معناي شفاعت به عنوان کفاره بسيار واضح است. اين شفاعت براي انسان گنهکار است: «اگر کسي گناهي کرد»، و اين گناه نياز به کفاره دارد. تنها کسي که توانست کفاره بدهد يسوع مسيح پارسا بود. از این رو، وی ميتواند با خوني که براي ما ريخت، برای ما شفاعت کند.
پولس رسول نيز در نوشتههاي خود مسيح خداوند را به عنوان تنها واسطه ميان خدا و آدميان معرفي کرده و ميگويد: «زيرا تنها يک خدا هست و بين خدا و آدميان نيز تنها يک واسطه وجود دارد يعني آن انسان که مسيح يسوع است. او که با دادن جان خود، بهاي رهايي جمله آدميان را پرداخت[5]». پس او براي ما به عنوان فدیه شفاعت ميکند، او که با دادن جان خود، بهاي تقصيرات ما را پرداخت.
اينگونه شفاعت مطلقاً قابل انکار نيست، و تنها به مسيح نسبت داده شده است. حال آنکه شفاعت قديسين هيچگونه ارتباطي با دادن کفاره يا فديه ندارد. اينها شفاعتهايي است که قديسین نزد خود مسيح خداوند براي ما ميکنند.
(2) شفاعتهاي قديسين براي ما، تنها نشان از دعا و استغاثه ايشان بهر ماست که کاملاً با شفاعت مسيح متفاوت است
و کتابمقدس نیز موافق این امر است، چنانکه میگوید: «… براي يکديگر دعا کنيد[6]». خود قديسین از مردم ميخواستند تا برايشان دعا کنند. پولس رسول به تسالونيکيان ميگويد: «…براي ما دعا کنيد[7]» و از عبرانيان نیز همين درخواست ميشود: «براي ما دعا کنيد[8]». همچنين به افسسيان ميگويد: «در همه وقت، با همه نوع دعا و تمنا، در روح دعا کنيد و براي همين بيدار و هوشيار باشيد و پيوسته و با پايداري براي همه مقدسان دعا کنيد. براي من نيز دعا کنيد …[9]». در کتابمقدس، آیات بسیاری از درخواست دعا براي يکديگر وجود دارد.
اگر قديسین از ما ميخواستند برايشان دعا کنيم، آيا بخصوص ما نبايد از ايشان درخواست دعا کنيم؟
اگر ما از انسانهايي که هنوز در اين جهاناند – يعني کساني که «همچون ما، تحت آلام[10]» جنگ نيکو را ميجنگند – درخواست دعا ميکنيم، آيا نبايد از آناني که جنگ را به پايان رسانده، به بهشت رفته و با مسيح زيست ميکنند چنين درخواستي کنيم؟
آيا ايشان پس از عزيمتشان به آسمان، آنجا که در بهشت نزد خدايند، تنزل مقام يافتهاند و از اين رو روا نيست از ايشان درخواست دعا کنيم، اما آنگاه که بر زمين بودند چنين اجازهای داشتيم؟
همچنين اگر از انسان درخواست دعا ميکنيم، امکانش نيست که از فرشتگان نيز درخواست کنيم؟
نمونههای شفاعت در کتابمقدس
(3) خدا از مردم ميخواهد که از عادلان شفاعت بطلبند
خدا خودش شفاعت را توصیه کرده، میپذیرد. در اينجا تعدادي از اين شفاعتها را که خدا تأييد کرده، براي شما به عنوان نمونه مينويسم:
(الف) داستان پدر ما ابراهيم و ابي ملک پادشاه:
ابيملک اشتباه کرده و ساره، همسر ابراهيم را گرفت و به قصر خود برد. او اين کار را با وجداني پاک انجام داد چراکه ابراهيم گفته بود که ساره خواهرش است. خداوند در رويا به ابيملک ظاهر شده، او را تهديد به مرگ کرد و فرمود: «پس الان زوجه اين مرد را رد کرد، زيرا که او نبي است، و براي تو دعا خواهد کرد تا زنده بماني، و اگر او را رد نکني، بدان که تو و هر که از آن تو باشد، هر آينه خواهيد مرد[11]».
خدا ميتوانست ابيملک را به محض رد کردن ساره، بيامرزد. با اینحال آمرزش و زنده ماندنش مشروط بر این شد که ابراهیم برایش دعا کند. پس خدا از ابراهيم خواست تا براي ابيملک شفاعت کند و اين را شرطي براي آمرزش او قرار داد.
(ب) داستان ايوب و سه دوست او (ایوب 42):
به همین سان خداوند شفاعت ايوب را شرطي براي آمرزش سه دوستش قرار داد. کتابمقدس در اين رابطه ميگويد: «یهوه … به الیفاز تیمانی فرمود: خشم من بر تو و بر دو دوستت افروخته شده چراکه مانند خادمم ایوب از من به خوبی سخن نگفتهاید. و اینک هفت گاو نر و هفت قوچ تدارک ببینید، و بروید و خادمم ایوب را بیابید. برای خود قربانی سوختنی تقدیم کنید، و خادمم ایوب برای شما شفاعت خواهد کرد. من به او توجه نشان خواهم داد و بر شما نشان رسوایی نخواهم زد به این سبب که مانند خادمم ایوب از من به خوبی سخن نگفتهاید[12]».
در هر دو مورد، خداوند شخصاً با فرد خاطي سخن گفت؛ با اينحال، خود مستقيماً به آنان آمرزش نداد بلکه شرط آمرزش را بر دعاي قديس قرار داد. تنها در اين صورت، خاطي آمرزيده ميشد و قديس نزد همگان تکريم ميگرديد. خدا نه تنها چنين وساطتي را پذيرفت بلکه خودْ چنين امر کرد.
(ج) شفاعت ابراهيم براي سدوم:
خدا ميتوانست سدوم را بدون آگاهي دادن به ابراهيم نابود سازد. ابراهيم، به میل خود مداخله نکرد بلکه خدا وي را در اين مسأله دخالت و فرصتي داد تا براي نجات مردم سدوم استغاثه کند و شفاعتش را پذيرفت. خدا خواست که اين واقعه در کتابمقدس ثبت شود تا ابراهيم نزد مردم محترم شمرده شده و به ما نشان دهد که خدا تا چه اندازه قديسينش را تکريم ميدارد. کتابمقدس ميگويد: «و خداوند گفت: آيا آنچه را من ميکنم از ابراهيم مخفي دارم؟[13]».
بنابراين خداوند موضوع سدوم را به ابراهيم مطرح کرد و به او فرصتي داد تا براي مردم آن شفاعت کند، با اين اميد که در آن شهر، پنجاه يا چهل يا سي يا بيست يا ده مرد عادل پيدا شود و خداوند بخاطر آنان، تمام شهر را نابود نسازد.
اين حقيقت که خداوند آن شهر را بخاطر وجود عادلانی که در آن بودند، نابود نميساخت، نه تنها مقام و شأن ابراهيم نزد خداوند، بلکه همچنين مقام آن مردان عادل را نشان ميدهد. خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم يابم هر آينه تمام آن مکان را به خاطر ايشان رهايي دهم … اگر چهل و پنج در آنجا يابم، آن را هلاک نکنم… به خاطر چهل آن را نکنم… اگر در آنجا سي يابم اين کار را نخواهم کرد… به خاطر بيست آن را هلاک نکنم… به خاطر ده آن را هلاک نخواهم ساخت[14]».
عبارت «به خاطر» ارزشي الهياتي داشته و نشان ميدهد که خدا اشخاص را به خاطر ديگران نجات ميدهد، و همچنين يک دليل روشن از وساطت عادلان به خاطر گناهکاران است. خدا اين عمل را بدون درخواست اين گناهکاران انجام ميدهد.
(د) شفاعت موسي براي قوم خود
خدا بر آن بود تا قوم خود را به خاطر پرستش گوساله طلایی هلاک کند. ليکن او مستقيماً اين کار را نکرد بلکه موضوع را با موسي در ميان گذاشت و به وي فرصتي براي شفاعت مردم داد و شفاعتش را پذيرفت.
همانطور که ابراهيم به خدا گفت: «حاشا از تو که مثل اين کار بکني[15]»، موسي نيز به خدا گفت: «پس از شدت خشم خود برگرد، و از اين قصد بدي قوم خويش، رجوع فرما. بندگان خود ابراهيم و اسحاق و اسرائيل را بياد آور، که براي ايشان به ذات خود قسم خورده …»، سپس کتابمقدس ادامه میدهد: «پس خداوند از آن بدي که گفته بود که به قوم خود برساند، رجوع فرمود[16]».
(ﻫ) آنان که دنيا را ترک کردهاند تقرب بيشتري به خدا دارند
تا کنون در مورد دعاهاي زندگان برای زندگان نمونههايي گفته شد. درحاليکه آنان که دنيا را ترک کردهاند، قدرت بيشتري دارند و خدا به خاطر ايشان، مردم را آمرزش ميدهد، حتي بدون آنکه دعا کرده باشند. پس چقدر بيشتر آنگاه که آنان دعا کنند خدا آمرزش خواهد داد.
نمونهاي از اينگونه شفاعت را ميتوان در آمرزش خدا به خاطر بندهاش داود دید. آنگاه که سليمان گناه ورزيد، خدا تصميم گرفت او را از پادشاهي محروم سازد، اما درباره فروپاشي سلطنتش گفت: «ليکن در ايام تو اين را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد اما از دست پسرت آن را پاره خواهم کرد. ولي تمامي مملکت را پاره نخواهم کرد بلکه يک سبط را به خاطر بندهام داود و به خاطر اورشليم که برگزيدهام به پسر تو خواهم داد[17]».
خداوند مشابه همين فراز را به يربعام ميگويد: «ده قسمت براي خود بگير زيرا که يهوه خداي اسرائيل چنين ميگويد، اينک من مملکت را از دست سليمان پاره ميکنم و ده سبط به تو ميدهم. و به خاطر بنده من، داود و به خاطر اورشليم، شهري که از تمامي اسباط بني اسرائيل برگزيدهام، يک سبط از آن او خواهد بود… ليکن تمام مملکت را از دست او نخواهم گرفت، بلکه به خاطر بنده خود داود که او را برگزيدم، از آنرو که اوامر و فرايض مرا نگاه داشته بود، او را در تمامي ايام روزهايش سرور خواهم ساخت[18]».
در يک باب، خداوند سه بار فراز «به خاطر بنده خود داود» را تکرار ميکند. به همين دليل است که مزمورنويس در دعاي خود ميگويد: «به خاطر بنده خود داود، روي مسيح خود را بر مگردان[19]».
اگر داود چنين تقربي به خدا داشت، چقدر بيشتر مريم عذراء، فرشتگان، يوحناي تعمیددهنده که بزرگتر از او از مادر زاده نشده است[20] ، و شهيدان که به خاطر نام خداوند رنج کشيدند و طعم مرگ را چشيدند به خدا تقرب دارند.
پس حال که ما از دوستان خود بر زمين درخواست دعا ميکنيم، چرا از آنان که «مثل روشنايي افلاک خواهند درخشيد[21]» درخواست دعا نکنيم؟ و چرا از ايشان که جنگ نيکو را جنگيده، مسابقه را پايان رسانده و ايمان را محفوظ نگاه داشته اند[22] درخواست دعا نکنيم؟
اگر شفاعت – که یک دعاست – به عنوان وساطت تعبیر شود، و اگر هر وساطتي غيرقابل قبول است، بنابراين دعاي هرشخصي به خاطر شخص ديگر غيرقابل قبول است چراکه ما تنها يک واسطه داريم!
اگر فرض کنیم که چون دعا برای دیگران، وساطت میان انسان و خداست، حال آنکه انسان میتواند بیواسطه با خدا صحبت کند، و به همین دلیل نیازی به شفاعت نیست، بنابراين رسول در گفتار خود اشتباه کرده است (حاشا) که: «براي يکديگر دعا کنيد[23]» !
اگر چنين باشد، دعا به خاطر ديگران که در کتابمقدس بدان اشاره شده، بي فايده و در تضاد با محبت الهي است!
از آنجا که خدا انسانها را دوست دارد، به دعاي ديگران براي يادآوري محبت پدرانه به فرزندانش نياز ندارد!
کساني که چنین ميانديشند، نقشه الهي را آن زمان که خدا به ابيملک فرمود تا از ابراهيم درخواست دعا کند[24] و نيز آنگاه که از دوستان ايوب خواست تا از ايوب درخواست دعا کنند، درک نکرده اند.
دعاي مردم براي يکديگر (چه در جسم باشند و چه دنيا را ترک گفته باشند) شهادتي است از محبت متقابل که در بين انسانها وجود دارد؛ اثباتي بر اين اعتقاد که آنان که اين جهان را ترک کرده اند، هنوز زندهاند و دعاهايشان مقبول خداست تا مقدسان نزد خدا جلال يابند.
خدا چنين شفاعتي را به نفع مردم پذيرفته است و چنين شفاعتي، پلي ميان ساکنان آسمان و ساکنان زمين پديد ميآورد. آسمانْ ديگر مکاني نامعلوم و مخوف براي انسانها نيست زیرا آنان به عمل و محبت روح مقدسین ايمان ميآورند.
در زير سؤالي مطرح شده است که معمولاً توسط منکران شفاعت مطرح ميشود.
آيا قديسين و فرشتگان از وضعیت ما بر زمین آگاهند؟
آيا روح قدیسين از مشکلات ما آگاهند؟ آيا دعاهاي ما به ايشان ميرسد؟ ما جواب مثبت میدهیم. به دلايل زير :
(الف) شکي نيست که معرفت آسمان، فراي معرفت زمين است. جاي بسي تعجب است که برخي ميپرسند: آيا قديسين در آسمان از وضعيت و دعاهاي ما بر زمين آگاهند؟
پولس رسول پاسخ ميدهد: «آنچه اکنون ميبينيم، چون تصويري محو است در آينه؛ اما زماني خواهد رسيد که روبرو خواهيم ديد. اکنون شناخت من جزئي است، اما زماني فراخواهد رسيد که به کمال خواهم شناخت،چنانکه به کمال نيز شناخته شدهام[25]».
بنابراين در دنياي آتی، بر شناخت ما افزوده و رازهاي بسياري بر ما آشکار خواهد شد، در آن زمان که اين بدن را، که روح را در خود حبس کرده، در آوریم. در آنجا معرفت روح گسترش يافته و از مرتبه معرفت محدود فراتر رفته و به مرتبه والاتري ميرود. همچنين معرفت الهي نيز بر اين معرفت افزوده ميشود، يعني هر معرفتي که در حوزه مکاشفه الهي باشد.
(ب) معرفت فرشتگان، در کلام خداوند آشکار است: «…براي يک گناهکار که توبه ميکند، جشن و سرور عظيمتري در آسمان برپا ميشود تا براي نود و نه پارسا که نياز به توبه دارند[26]».
اين بدان معناست که اخبار مربوط به زمين به اهل آسمان ميرسد، خواه فرشتگان خواه مقدسين. آنان ميدانند چه کس توبه ميکند و چه کسي نیاز به توبه دارد، و با توبه يک گناهکار وجد و شادي مينمايند. اگر ايشان از وضعيت اهل زمين آگاه نباشند، چگونه ميتوانند شادي کنند.
(ج) فرشتگان دعاهاي ما را مي شنوند زيرا آنها را به پيش تخت خدا ميبرند.
فرازهاي متعددي در تأييد اين سخن، در کتاب مکاشفه وجود دارد. نوشته شده که: «و فرشتهاي ديگر آمد که بخورسوزي از طلا با خود داشت، و پيش مذبح ايستاد. به او بخور بسيار داده شد تا آن را با دعاهاي همه مقدسان بر مذبح طلايي پيش تخت تقديم کند. دود بخور با دعاهاي مقدسان از دستهاي آن فرشته تا به پيشگاه خدا بالا رفت[27]». در اين فراز، مشاهده ميکنيم که دعاهاي مقدسان از دستهاي فرشته و بخور سوز به پيشگاه خدا بالا ميرود. پس چگونه ممکن است که فرشتگان از دعاهاي ما آگاه نباشند؟
همچنين، آن بيست و چهار پير از دعاهاي ما آگاهند و آنها را به پيش خدا ميبرند. در کتاب مکاشفه نوشته شده است:
«…آن بيست و چهار پير پيش پاي بره بر خاک افتادند. آنها هر يک چنگي در دست داشتند و جامي زرين آکنده از بخوري که همان دعاهاي مقدسان است[28]». اين نشان ميدهد که آنان از دعاهاي مقدسان آگاهي داشتهاند.
همچنيناند «فرشتگان کودکان» که خداوند دربارهشان ميفرمايد: «آگاه باشيد که هيچيک از اين کوچکان را تحقير نکنيد، زيرا به شما ميگويم که فرشتگان ايشان در آسمآنهميشه روي پدر مرا که در آسمان است، ميبينند[29]».
(د) داستان ابراهيم، مرد توانگر و ايلعاذر فقير (لوقا 16)
پدر ما ابراهيم به مرد توانگر گفت: «اي فرزند، به ياد آر که تو در زندگي، از هر چيز خوب بهرهمند شدي، حال آنکه چيزهاي بد نصيب ايلعاذر شد[30]». چگونه پدر ما ابراهيم، از آن «چيزهاي بد» که نصيب ايلعاذر فقير شد اطلاع يافت؟ وي چگونه از آن چيزهاي خوب که نصيب مرد توانگر شد آگاهي يافت؟ نيز، چگونه فهميد که بستگان مرد توانگر «موسي و انبيا را دارند»، درحاليکه او صداها سال پيش از موسي و ساير پيامبران دنيا را ترک گفته بود؟ وي چگونه از همه اينها آگاهي داشت؟ چطور ممکن بود ابراهيم که خداوند ما گفت: «پدر شما ابراهيم شادي ميکرد که روز مرا ببيند؛ و آن را ديد و شادمان شد[31]، آگاه نباشد؟
(ه) يک شهادت از نفوس شهيدان
يوحناي قديس در کتاب مکاشفه مينويسد: «و هنگامیکه مهر پنجم را گشود، زير مذبح، نفوس کساني را ديدم که در راه کلام خدا و شهادتي که داشتند، کشته شده بودند. اينان بانگ بلند برداشتند که: اي سرور مقتدر، اي قدوس، اي برحق، تا به کي از داوري زمينيان و گرفتن انتقام خون ما از آنان باز ميايستي؟ آنگاه به هريک از آن نفوس، ردايي سفيد داده شد و به آنان گفته شد که پاسي ديگر بيارامند تا شمار همرديفان و برادرانشان که ميبايد چون آنان کشته شوند، کامل گردد[32]». بنابراين شهيدان ميدانند که پس از مرگشان، هنوز خداوند انتقام خونشان را نگرفته است. ايشان با بانگ بلند نزد خدا فرياد برآورده ميگويند: «تا به کي به شرير اجازه ميدهي تا بر زمين حکومت کند؟ تا به کي ميخواهي اجازه دهي قوي هيکلان فرزندانت را نابود سازند؟» آنان چگونه از تمام اينها باخبرند؟ آنآنهمه اينها را ميدانند و نيز هنگامیکه شمار همرديفانشان کامل شود نيز خواهند دانست.
(و) داستاني شگفت انگيز در رابطه با ايلياي نبي (دوم تواريخ 21)
در کتاب دوم تواريخ نوشته شده که يهورام پادشاه تمام برادران خود را کشت، همانند آخاب پادشاه رفتار نمود، مکانهاي بلند در کوههاي يهودا ساخت، ساکنان اورشليم را به زنا کردن وادار کرد و يهودا را گمراه نمود.
آنگاه نامهاي از ايلياي نبي، که سالها پيش دنيا را ترک کرده و به آسمان رفته بود، بدو رسيد.
در نامه نوشته شده بود: «يهوه، خداي پدرت یهوشافاط و به طريقهاي آسا پادشاه يهودا سلوک ننمودي، بلکه به طريق پادشاهان اسرائيل رفتار نموده، يهودا و ساکنان اورشليم را اغوا نمودي که موافق زناکاري خاندان آخاب مرتکب زنا بشوند و برادران خويش را نيز از خاندان پدرت که از تو نيکوتر بودند به قتل رساندي. همانا خداوند قومت و پسرانت و زنانت و تمامي اموالت را به بلاي عظيم مبتلا خواهد ساخت[33]».
ايلياي نبي پس از رحلتش چگونه مخبر شد که بر زمين چه ميگذرد؟ و چگونه نامه خود را به يهورام فرستاد؟
عظمت ، معرفت ، و رسالت قديسين
(الف) وقتی سموئیل هنوز زنده بود، از او در مورد الاغهای گم شده سؤال کردند. ایشان در مورد او گفتند: «اينک مرد خدايي در اين شهر است و او مردي مکرم است و هرچه ميگويد البته واقع ميشود. الان آنجا برويم؛ شايد از راهي که بايد برويم ما را اطلاع بدهد[34]». اگر آن مرد خدا در زمان حيات خود از حقايق نهان اطلاع داشت، چقدر بيشتر نفس او در آسمان معرفت خواهد داشت!
(ب) اليشع در زمان حيات خود ميدانست که جيحزي، در نهان، هداياي نُعمان سرياني را پذيرفته است[35].
(ج) يکي از خادمان پادشاه آرام در مورد اليشع به ارباب خود گفت: «…بلکه اليشع نبي که در اسرائيل است، پادشاه اسرائيل را از سخني که در خوابگاه خود ميگويي مخبر ميسازد[36]».
(د) در زمان قحطي، اليشع دريافت که پادشاه اسرائيل قاصدي فرستاده تا او را بکشد[37]. اگر اليشع، آن زمان که در جسم بود، عطاي معرفت امور نهان را داشت، چقدر بيشتر هنگامیکه جسم را ترک گفته و به آسمان رفته، معرفت خواهد داشت.
(ﻫ) همچنين، پطرس رسول ميدانست که حنانيا و سفيره در نهان چه کردهاند. وي آن حقيقت را فاش کرد و ايشان را تنبيه نمود[38].
(و) نيز، حضرت پولس ميدانست که بعد از رفتنش، گرگهاي درنده به ميان افسسيان خواهند آمد و به گله رحم نخواهند کرد[39].
اگر رسولان هنگامیکه در جسم بودند آنهمه آگاهي داشتند، چقدر بيشتر خداوند در آسمان ايشان را آگاه ميسازد.
اين قديسين معرفت دارند، و نيز رسالتی براي مردم. زندگی آنان که بر زمين آغاز شد، با رحلتشان به پايان نرسيد. ما از ايشان بسي بيشتر طلب شفاعت ميکنيم تا از کسانیکه همچون ما بر زمين در حال نبرد اند و هنوز به آسمان نرفتهاند.
مثالهاي ديگری از عظمت قديسين
(الف) استخوانهاي اليشع نبي قادر بود اعمال عظيمي انجام دهد. آن استخوانها برکت يافته بودند و مرد مرده را تنها با برخورد به آن، و نه با دعا، زنده کردند؛ اینها فقط استخوان بودند و هيچ حياتي در اینان نبود[40]. چقدر بيشتر روح اليشع در آسمان ميتواند تأثير گذار باشد. بيشک، روح او قدرتمندتر، با حکمتتر و پرجلالتر از استخوانهايش خواهد بود! روح قديسيني مانند اليشع چقدر بيشتر ميتواند در آسمان مؤثر باشد.
(ب) اگر دستمالها و پيشبندهاي پولس که با بدن او برخورد کرده بود، برکت شفا دادن بسياري از بيماريها و اخراج ارواح را داشت[41]، چقدر بيشتر روح او و ساير قديسين در آسمان برکت خواهد داشت!
قدیسینی که به آسمان منتقل شدهاند ، هنوز زندهاند
آنگاه که خداوند ميگويد: «…آيا در کتاب نخواندهايد که خدا به شما چه گفته است؟ او فرموده که: من هستم خداي ابراهيم و خداي اسحاق و خداي يعقوب. او نه خداي مردگان، بلکه خداي زندگان است[42]» اين حقيقت را بيان ميکند که قديسين هنوز زندهاند. چرا ما بايد آنها را مرده فرض کنيم و از ايشان طلب دعا نکنيم؟
ما نبايد واقعه ظاهر شدن موسي و الياس بر خداوند را فراموش کنيم. موسي چهارده قرن پيش از مسيح مرده بود اما هنوز زنده است همانگونه که الياس که به آسمان صعود کرده بود زنده است. روح ايشان نمرده بلکه در بهشت هستند و بيش از ما نظارهگر دنيا هستند.
مثالهايي از شفاعت فرشتگان
در کتاب زکريا دو نمونه وجود دارد:
(الف) شفاعت فرشته به خاطر اورشليم: «و فرشته خداوند جواب داده، گفت: اي يهوه صبايوت، تا به کي بر اورشليم و شهرهاي يهودا که در اين هفتاد سال غضبناک ميبودي رحمت نخواهي نمود؟[43]» . اگر فرشته براي اورشليم شفاعت کرد بدون آنکه کسي از او درخواست کند، چقدر بيشتر براي کسي که از او درخواست کند شفاعت خواهد کرد!
(ب) شفاعت فرشته خداوند به خاطر يهوشع رئيس کهنه: فرشته در مقابل شيطان که ميخواست يهوشع را مخاصمه نمايد ايستاد و گفت: «اي شيطان خداوند تو را نهيب نمايد! آيا اين نيم سوزي نيست که از ميان آتش ربوده شده است؟[44]».
(ج) مثالي ديگر از کتاب پيدايش: فرشتهاي از جانب خداوند از يعقوب محافظت نمود. يعقوب هنگامیکه اِفرايم و مَنَسي را برکت ميداد گفت: «آن فرشتهاي که مرا از هر بدي خلاصي داده، اين دو پسر را برکت دهد[45]».
(د) نبايد فراموش کنيم که کتابمقدس درباره فرشتگان ميگويد: «مگر آنها جملگي روحهايي خدمتگزار نيستند که براي خدمت به وارثان آينده نجات فرستاده ميشوند؟[46]». اين بدان معناست که آنان وظيفه دارند به مردم زمين خدمت کنند.
قديسين نزد خدا پسندیدهاند
(الف) ما از قدیسين به خاطر آن کرامت عظیمی که نزد خدا دارند و آن تواناییهایی که پس از ترک جسم بدست آوردهاند و قوت روحانی بیشتری که دارند، همچنین به خاطر محبتی که خدا به آنان دارد، که کار رحمت و خدمت به بشر را بدیشان سپرده، و نیز به خاطر معرفتی که پس از ترک جسم کسب کردهاند، طلب شفاعت ميکنيم.
(ب) در حاليکه از کرامت قدیسین نزد خداوند صحبت ميکنيم، بايد به اين نکته اشاره کنيم که گاهي خدا ايشان را به خود نسبت ميداد: «من هستم خداي پدرت، خداي ابراهيم، و خداي اسحاق و خداي يعقوب[47]».
(ج) به همين خاطر بود که گاهي پدران و انبیاء به خدا، مقدسينش را یادآوری ميکردند تا با شنيدن نام آنها و یاد آوردن وعدههایی که بدیشان داده بود، قلب رحيم و دلسوزش تکان بخورد. به همین خاطر آنگاه که موسي براي قوم اسراييل شفاعت ميکرد، گفت: «بندگان خود ابراهيم و اسحاق و اسرائيل را بياد آور، که براي ايشان به ذات خود قسم خورده، بديشان گفتي که ذريت شما را مثل ستارگان آسمان کثير گردانم، و تمامي اين زمين را که درباره آن سخن گفتهام به ذريت شما بخشم، تا آن را متصرف شوند تا ابدالآباد[48]».
(د) در زماني که حزائيل، پادشاهِ آرام، اسرائيل را به تنگ آورد، کتابمقدس ميگويد: «اما خداوند بر ايشان رأفت و ترحم نموده، به خاطر عهد خود که با ابراهيم و اسحاق و يعقوب بسته بود به ايشان التفات کرد و نخواست ايشان را هلاک سازد، و ايشان را از حضور خود هنوز دور نيانداخت[49]».
(ﻫ) درباره رضايتمندی خداوند از مقدسينش، ميتوانيم به اين موضوع اشاره کنيم که زمانيکه مريم و هارون به موسي شکايت ميکردند، خداوند ايشان را سرزنش کرد. خداوند در ستون ابر نازل شد و به هارون و مريم گفت: «الان سخنان مرا بشنويد. اگر در ميان شما نبياي باشد، من که يهوه هستم، خود را در رؤيا بر او ظاهر ميکنم و در خواب به او سخن ميگويم. اما بنده من موسي چنين نيست. او در تمامي خانه من امين است. با وي روبرو و آشکارا و نه در رمزها سخن ميگويم، و شبيه خداوند را معاينه ميبيند، پس چرا نترسيديد که بر بنده من موسي شکايت آورديد؟[50]».
(و) نمونه ديگري از اين موضوع را ميتوان در سخنان خداوند با رسول خود يافت: «آنکه بخواهد مرا خدمت کند، بايد از من پيروي کند، و جايي که من باشم، خادم من نيز خواهد بود. کسي که مرا خدمت کند، پدرم او را سرافراز خواهد کرد[51]».
سؤال و جواب ها
(الف) گفته ميشود: هنگامیکه از قديسين شفاعت ميطلبيم، به آنان دعا ميکنيم.
پاسخ ميدهيم: ما به قديسين دعا نميکنيم، بلکه فقط دعا و حفاظت ايشان را ميطلبيم. گفتگوي ما با مريم عذراء، دعا به او نيست بلکه گفتگويي است بين فرزند و مادر. ما رازهاي قلبيمان را به او ميگوييم اما دعا نميکنيم. ما از او درخواست ميکنيم براي ما شفاعت کند چراکه او ملکهايست که در دست راست پادشاه خواهد نشست.
(ب) گفته ميشود: شفاعت نوعي وساطت است.
ما اشکالي در اين امر نميبينيم، همانگونه که خدا خود اينگونه وساطت را پذيرفته و آن را واجب دانسته است. او به ابيملک فرمود تا از ابراهيم بخواهد برايش دعا کند تا زنده بماند[52]، و به دوستان ايوب گفت تا از ايوب بخواهند برايشان دعا کند[53] و به ابراهیم اجازه داد تا به خاطر سدوم دعا کند[54]، و به موسی نیز، برای قوم اسرائیل[55]. او به دعاهاي ايشان گوش سپرد و شفاعتهايشان را پذيرفت.
اثر روحانی طلبيدنِ شفاعت از قديسين
(الف) طلبيدن شفاعت نشانگر ايمان به زندگي آينده است؛ ايمان به اينکه رفتگان هنوز زندهاند و رسالت خود را ادامه میدهند؛ ايمان به رابطه پايدار بين آسمان و زمين؛ و ايمان به تکريم مقدسيني که نزد خدا اکرام یافتهاند.
(ب) شفاعت نوعي دوستي محبتآميز ميان اعضاي بدن واحد است.
کليسا بدن است، مسيح سر است و همه ما، چه در آسمان و چه بر زمين، اعضاي اين بدن واحد هستيم. هميشه محبت، دعاها و شراکت بين اعضاي اين بدن واحد مبادله ميشوند. ما برای خفتگان دعا میکنیم و آنان نیز برای ما شفاعت میکنند. چنین مشارکتی، پایدار است.
چرا کساني که به شفاعت معترضند، در نابودي اين مشارکت مُصرّند؟ چرا مخالفند که ما برای خفتگان دعا کنیم و آنان برای ما؟
آيا محبت بين خداي پدر و ايمانداران، مانع وجود محبت و دعا میان بندگان ميشود؟
آيا مسيح خداوند از پدر درخواست نکرد که: «تا همه يک باشند، همانگونه که تو اي پدر در من هستي و من در تو. چنان کن که آنها نيز در ما باشند، تا جهان ايمان آورد که تو مرا فرستادهاي … چنان کن که آنان نيز کاملاً يک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستادهاي، و ايشان را همانگونه دوست داشتي که مرا دوست داشتي[56]».
(ج) شفاعت سودمند است؛ هرکه آن را انکار کند از فوائد آن بهرهمند نمیشود و در مقابل، چيزي کسب نميکند. آنان که به شفاعت معتقدند از رابطه محبتآميز بين خود و ديگر مقدسين منفعت ميجويند. آنان به دعاهاي شخصي خود، دعاهاي قويتر و عميقتر مقدسيني که در آسمان هستند را اضافه ميکنند، بدون آنکه چيزي از دست بدهند.
بهرحال، آنان که شفاعت را انکار ميکنند، اين روابط و اين دعاها را، بیهیچ بهرهای، از دست ميدهند.
آنآنهمچنين ايمان ساده را از دست میدهند که میتوان در کساني دید که اعیاد قديسين را جشن ميگيرند، کليساهايشان را زيارت ميکنند و از آنان درخواست دعا ميکنند. ایشان چگونه ميخواهند قديسين را در دنياي آينده ديدار کنند، وقتي از تکريم ايشان سر باز زدهاند و شفاعتشان را نپذيرفتهاند؟
(د) شفاعت موجب تواضع قلبي ميشود.
کسي که شفاعت ميطلبد شخصي فروتن است. او به خاطر رابطهاش با خدا مغرور نميشود، بلکه خود را در جايگاه گناهکار و عاجزی قرار ميدهد که به شفاعتهاي ديگران نياز دارد. اما شخصي که شفاعت را انکار ميکند برخلاف اين است. ممکن است متکبرانه بگويد: «چه تفاوتي میان من و آن قديسين وجود دارد؟ رابطه بين من و خدا بسيار محکم است و به شفاعت نياز ندارم!» او خود را تا جايگاه قديسين و شهيدان و فرشتگان بالا ميبرد.
چنین اشخاصی با اين گفتههای پولس رسول سرزنش ميشوند: «براي ما دعا کنيد[57]» و «و در همه وقت با همه نوع دعا و تمنا، در روح دعا کنيد و براي همين بيدار و هوشيار باشيد و پيوسته با پايداري براي همه مقدسان دعا کنيد[58]».
(ﻫ) شفاعت، دلیل بر عدالت خدا به خاطر دادن فرصتهاي برابر است.
اگر خدا به شيطان اجازه ميدهد با فرزندانش بجنگد، آنان را با روياها و خوابهاي کاذب امتحان کند و ايشان را شکنجه دهد، پس بنا به عدالت خود که به همه فرصت برابر ميدهد، به فرشتگان و نفوس صالحين اجازه ميدهد تا به کمک فرزندانش بر زمين بشتابند. بنابراين با مداخله نفوس آنان که در دنياي دیگرند در زندگي مردم زمين، عدالت خدا آشکار ميشود.
اگر خدا به شيطان اجازه داد که ايوب را آزمايش کند، همچنين به فرشتگان اجازه داد تا زخمهاي مردم را ببندند و فرزندانش را خدمت کنند، بدون آنکه ايشان درخواست کنند. چقدر بيشتر خدمت خواهند کرد، اگر فرزندان از ايشان درخواست کنند! «مگر آنها جملگي روحهايي خدمتگزار نيستند که براي خدمت به وارثان آينده نجات فرستاده ميشوند؟[59]». پس اگر فرشتگان بدين منظور فرستاده شدهاند، چرا ما نبايد از ايشان درخواست کمک کنيم؟
شفاعت ، يک حقيقت زنده
شفاعت قديسين تنها يک مبحث الهياتي مکشوف در کتابمقدس نيست، بلکه حقيقت زندهایست که با آن زندگی میکنیم.
شفاعت يک تاريخ زنده در بين نسلهاست، که درباره رابطه بين زندگان و رحلت یافتگان روایت میکند. يک تماس زنده با قديسيني است که به راستي بيشتر از خودمان ما را درک ميکنند و گاهي مشکلات ما به خاطر دعاهاي ايشان حل ميشود، بدون آنکه ما درخواست کرده باشيم. آنان بيشتر از ما درک ميکنند و بهجای آورندگان اين آيهاند که: «با کساني که شادمانند، شادي کنيد، و با کساني که گريانند، بگرييد[60]».
شفاعت، گواه زنجيره بين اعضاي کليسا بر زمين و در آسمان است. زیرا کليساي واحد هست: بخشي از آن بر زمين است(کليساي مبارز) و بخش ديگر آن در آسمان است (کليساي فاتح).
منکرين شفاعت، در واقع به آن معجزات حيرتآور که در زندگي مردم بواسطه شفاعت قديسين اتفاق افتاده، بياعتنايي ميکنند. چنين انکاری، نه تنها نفي آموزه الهياتي بلکه نفي واقعيت و تاريخ است.
کافي است آن معجزاتي را که توسط مريم عذراء در کليساي موسوم به خودش در زيتون هم برای مسيحيان و هم برای مسلمانان اتفاق افتاد، به ياد آوريم که توسط شواهد، شفاهی يا کتبی به ثبت رسيدهاند. همچنين معجزاتي که توسط گئورگ قديس[61]، ميکائيل فرشته اعظم و ساير قديسين اتفاق افتاد. تمام اينها بايد براي متقاعد کردن پروتستانها درباره حقيقت شفاعتها و معجزات قديسين کافي باشد.
سیرت قديسين را مطالعه کني و در مورد مداخله فرشتگان و قديسين در زندگي مردم خواهي دانست.
خواهی ديد که ايشان چگونه ظهور یافتهاند، نبوت [پيشگويي] کردهاند، وعدهها دادهاند و درباره تولد قديس از مادر نازا بشارت دادهاند ، و یا انتخاب شدگی مقدسین از طرف خدا را بدیشان آشکار ساختهاند و هدایتشان نمودهاند.
شراکت مردم با قديسين، آشنايي يک شبه نيست، بلکه مشارکتی دراز مدت و صميمانه است. مشارکتیست که کسي نميتواند آن را ويران کند. مشارکتی بين مردم، فرشتگان و قديسين است. به همين دليل بسياري از اين مردم نميتوانند دليل پروتستانها را بر اصرار انکار شفاعت و رابطه زنجيرهاي بين اعضاي کليسا بر زمين و در آسمان درک کنند
[1] اول یوحنا 2: 1
[2] اول تیموتائوس 2: 5
[3] اشعیا 53: 4- 6
[4] اول یوحنا 2: 1
[5] اول تیموتائوس 2: 5- 6
[6] یعقوب 5: 16
[7] دوم تسالونیکیان 3: 1
[8] عبرانیان 13: 18
[9] افسسیان 6: 18- 19
[10] یعقوب 5: 17؛ این آیه در ترجمههای یونانی اینگونه است: «الیاس انسانی بود همچون ما تحت آلام»، اما در برخی ترجمههای دیگر به صورت «صاحب حواس مثل ما» یا «هم سرشت ما» نیز آمده است.
[11] پیدایش 20: 7
[12] ایوب 42: 7، 8
[13] پیدایش 18: 17
[14] پیدایش 18: 26- 32
[15] پیدایش 18: 25
[16] خروج 32: 7- 14
[17] اول پادشاهان 11: 12، 13
[18] اول پادشاهان 11: 31، 32، 34
[19] مزامیر 132: 10
[20] ر.ک. متی 11:11
[21] دانیال 12: 3
[22] دوم تیموتائوس 4: 7
[23] یعقوب 5: 16
[24] پیدایش 20: 7
[25] اول قرنتیان 13: 12
[26] لوقا 15: 10
[27] مکاشفه 8: 3، 4
[28] مکاشفه 5: 8
[29] متی 18: 10
[30] لوقا 16: 25
[31] یوحنا 8: 56
[32] مکاشفه 6: 9- 11
[33] دوم تواریخ 21: 12- 14
[34] اول سموئیل 9: 6
[35] ر.ک. دوم پادشاهان 5: 25- 27
[36] دوم پادشاهان 6: 12
[37] ر.ک. دوم پادشاهان 6: 32
[38] ر.ک. اعمال 5: 3و 9
[39] اعمال 20: 29
[40] دوم پادشاهان 13: 21
[41] اعمال 19: 12
[42] متی 22: 31، 32
[43] زکريا 1: 12
[44] زکریا 3: 1، 2
[45] پيدايش 48: 16
[46] عبرانيان 1: 14
[47] خروج 3: 6
[48] خروج 32: 13
[49] دوم پادشاهان 13: 23
[50] اعداد 12: 6- 8
[51] یوحنا 12: 26
[52] پیدایش 20: 7
[53] ایوب 42: 8
[54] پیدایش 18
[55] خروج 32
[56] یوحنا 17: 21و 23
[57] عبرانیان 13: 18
[58] افسسیان 6: 18
[59] عبرانیان 1: 14
[60] رومیان 12: 15
[61] St. George یا جرجیس قدیس